سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

دخمل کوچولو

بابای مهربون

سلام دخملی ناز مامان.امروز یه کمی حالم بهتره.خدا حافظ بابایی مهربون باشه.با همه خستگیش هر کاری داشتیم برامون انجام داده و مواظبمون بوده.کلا توی کارای خونه کمکم کرد البته بیشترش رو خودش انجام داد حتی فرش جلوی اشپز خونه رو که کثیف شده بود شست.بابایی گل دستت درد نکنه.سعی می کنم گلم بازم استراحت کنم تا زود زود خوب بشم و گل دخملم اذیت نشه.دوست دارم جیگرم.بوووووسسسسس ...
27 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

امروز ظهر حالم خیلی بد شد.سینوسام دوباره چرکی شدن وباعث مریضی من.سر گیجه شدید گرفتم.برای چند دقیقه نمی تونستم نفس بکشم.فقط گریه می کردم.همسرم اومد رفتیم دکتر ولی دکتر احمق هیچی حالیش نبود.خودم حس می کردم بدنم احتیاج به سرم داره فشارم هم پایین بود ولی دکتر م هیچی حالیش نبود.تا الان افتاده بودم الانم حالم خوب نیست.
25 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

کاش یکی پیشم بود.این روزا خیلی احساس تنهایی و مریضی می کنم به نظرم حالم اصلا خوب نیست
25 ارديبهشت 1391

خاطراتی برای نی نی

گل من سلام بزار از این چند روز برات بنویسم.چهار شنبه خونه عمه مولودی بود.صبح که بیدار شدم برقا رفته بود.رفتم یه دوش گرفتم.با عمه حرف زدم.بعدرفتم خونشون.تا شب ساعت ٩ اونجا بودم بابا اومد دنبالمون و اومدیم خونه.تازه اون موقع شام درست کردم.کوکو سیب زمینی.پنجشنبه صبح رفتم ازمایش خون و بعد میدون گل خسته شدم ولی وقت تلف کردیم تا طرح ترافیک تموم بشه.بعد از امین حضور سر در اوردیم و برای مامانی ١٢٣ خریدیم.وبعد رفتیم شوش کلی پیاده روی کردیم و من خیلی خسته شدم و برای مامان جون شیرینی خوری خریدیم.اومدیم سمت خونه.رفتیم ساندویچ خوردیم.کارامون رو کردیم.رفتیم خونه مامان جون.زن دایی جون هم اونجا بود.خاله سحر هم اومد.ولی شب تا صبح به خاطر کمر درد نخوابیدم.ج...
25 ارديبهشت 1391

امروز حسابی کار کردیم و ترکوندیم

دخمل گلم خسته نباشی .امروز حسابی کار کردیم.در و دیوار اشپزخونه رو تمیز کردیم.شیشه اشپزخونه رو تمیز کردیم.روی کابینتهاوتوی چند تا از کابینت ها رو تمیز کردیم.درو دیوار دستشویی رو شستیم و تمیز کردیم.حالا هم داریم غش می کنیم.خیلی خسته شدیم.برای امروز فقط مونده بریم یه دوش بگیریم.شام درست کنیمویه کوچولو جمع و جوکنیم.بوووووسسسسسسسس ...
19 ارديبهشت 1391

مامان یه کم از کار هاش رو انجام داد

سلام گلم.امروز کلی خسته شدیم.ارزو می کردم یکی باشه کمک کنه ولی هیچ کی نبودوفقط تو بودی و من.ببخشید امروز اذیت شدی.امروز تا حدودی اشپز خونه رو تمیز کردم.دیوارهاوکف واقعا مشکل بود.جارو کشیدم بعد ظرف شستم .خلاصه کلی خسته شدم.بالاخره پرده اتاق خواب رو هم شستم لباسایی رو که شسته بودم جمع کردم و رو تختی رو عوض کردم ولی خیلی مشکله توی ماه 9 باشی و دست تنها بخوای کار کنی ولی دیگه چیزی به اومدنت نمونده و باید کارام رو تموم کنم.بوووووسسسس ...
19 ارديبهشت 1391

به حرف مامانت گوش کن

امروز گل دخملم حالم خیلی بد بود.یه جورایی بودم.وقتی به مامان جون گفتم گفت:عصاره گوشت بخور بهتر میشی.اولش گوش ندادم ولی وقتی حالم بدتر شد عصاره گوشت رو درست کردم وخوردم.اون موقع بود که حالم بهتر شد.متوجه شدم که دخملم هم نیاز داشته.حال جفتمون خوب شد. پس نتیجه اخلاقی اینکه همیشه باید به حرف مامانت گوش کنی تا حالت خوب خوب باشه ...
18 ارديبهشت 1391

مامان حالش بد شد

گلم امروز با صدای زنگ تلفن بیدار شدم.مامان جون بود.خیلی دلم می خواست بخوابم ولی نشد.احساس می کردم حالم اصلا خوب نیست.دلم می خواست لااقل یکی پیشم باشه.حالت تهوع هنوز دست از سرم بر نداشته و امروز حالم به هم خورد. اصلا حوصله هیچ کاری رو ندارم.در اتاقت رو می بندم ولی دوباره باز میشه.احساس ترس می کنم ولی می دونم همش توهمه.شاید زبونه در خراب شده و یا شاید من در رو محکم نمی بندم.احساس بدی دارم.کاش یکی پیشم بود. ...
18 ارديبهشت 1391